محل تبلیغات شما



دلم باران مي خواهد از آن بارانها كه مي بارد شرشر

دلم قدم زدن مي خواهد از آن قدم زدنها كه همراهش تو باشي

دلم چتر مي خواهد همان چتر سياه مردانه ات كه بالاي سرم باشد

دلم مهتاب مي خواهد همان مهتابي كه روشن مي كند تاريكي شب ها را

دلم فرهاد مي خواهد همان فرهادي كه برمي كند بيستون را به خاطر شيريني

دلم مجنون مي خواهد همان مجنوني كه از براي ليلي مي شود آواره بياباني

دلم مي خواهد يارم را , همان يار دلدارم را , همان عشق بي پايانم ر ا

نمي داني چه مي داني چه سخت است نفس كشيدن در هوايي كه نبستي

نمي داني چه مي داني چه سخت است دم و بازدم هوايي كه ندارد بوي تو

نمي داني چه مي داني چه سخت است ماندن در دياري كه ندارد نشاني از تو

نمي داني چه مي داني چه سخت است دلتنگي با طرح لبخند بر صورتت

نمي داني چه مي داني چه سخت است سكوت در اوچ فرياد

نمي داني چه مي داني چه سخت است آرامش در حين ناآرامي

نمي داني چه مي داني چه سخت است نخواستنت وقتي هر لحظه مي خواهمت

نمي داني چه مي داني چه سخت است خواستنت اما نداشتنت

نمي داني چه مي داني چه سخت است داشتنت اما نبودنت

نمي داني چه مي داني چه سخت است بودنت اما با ما نبودنت

نمي داني چه مي داني چه سخت است نبودنت اما با ما بودنت


گاهي نمي شود كه نمي شود

مي خواهي و نمي شود

دوست داري و نمي شود

حتي عاشقي و نمي شود

همان روز كه مي بيني ديگر  نيست نگاه مشتاقي روي صورتش

همان دم كه مي فهمي ديگر نيست شاد كردنت دغدغه اش

بي تو خنديدن را ياد گرفته و تو بي او ماندن را نياموختي

مي شكند دلت در سكوت  و تو چه خوب مي شنوي صداي شكستنش را

مي بري و بريدن چه سخت است در عين عاشقي

مي روي و رفتن چه سخت است با حال عاشقي

عادت به تنهايي نداري و تنها مي شوي

چه مي كند گردش اين چرخ گردون

چرا فراموشم نمي شود حرفهايت

در باورم نمي گنجد حال و هواي اين روزها را

يخ مي كنم و گرمي نمي بخشد گرماي آفتابم

مي ميرم و زندگي نمي بخشد زندگيم

من و اشكايي كه روانند

تو و اينهمه بي خيالي

من و اينهمه بهانه

تو و اين سكوت ممتد

تمام است كار اين دل

جاي ماندن هم نيست ليلي


چشمهایت را باز کن من می بینم با چشم های تو

دل به دلم ده من عاشق می شوم با قلب تو

دستم را بگیر تا لمس کنم زندگی را با دستهایت

زمزمه کن نوای عشق را زیر گوشم

من خو کرده ام به شنیدن نوای عشق از زبان تو

من زندگی کرده ام  آرزوهایت را

من زندگی می کنم آرزوهایم را در میان آرزوهایت

من حس می کنم با قلب تو

می دوم با پای تو

درد می کشم با زخم تو

تسکین می یابم با مرهم تو

و تو چه می دانی که


در دلم چيزي نيست جز عشق

در سرم فكري نيست جز عشق

پرم از بهانه براي آنكه  رفته بي بهانه

حال من كجا و حال يار بي وفا كجا

درد من كجا و  دغدغه يار كجا

كي به اينجا رسيدم ندانسته

از كي به اين حال دچارم ندانسته

فاصله ها كي اينقدر شده اند جانگداز

ثانيه ها كي اينقدر كش آمده اند زياد

نمي گذرد كه نمي گذرد .

 

 

 


دلم گير است و تو درگير

منم دربند و تو درگير

دلم عاشقي مي خواهد كنارت

دلم خنده مي خواهد از ته دل

تو انگار يادت رفته من براي خنديدت ترا كم دارم  

تو انگار يادت رفته من براي دويدن ترا مي خواهم

تو انگار يادتم رفته براي نفس كشيدنم تو بايد باشي

تو انگار يادت رفته روزهاي باراني ترا مي خواهم كنارم

تو انگار يادت رفته ميان برف دستم به دستت چه محتاج است

تو انگار يادتم رفته ميان اين همه ناآرامي تو آرام دل مايي

تو انگار يادت رفته هم صدايي با شعرهاي عاشقانه

تو انگار يادت رفته چه آرامم مي كند آغوشت

تو انگار يادت رفته ببيني مستي چشمهايم را

تو انگار يادتم رفته شوي آرام كنارم با تمام ناآراميت

تو انگار يادت رفته مزه شيرين عشق زير زبانت

من اما هر روز مي كنم مزه مزه عشق را در خاطراتم

تو انگار يادت رفته بگيري دستش را وقتي مي كند قهر

تو انگار يادت رفته شوي دلتنگ حتي وقتي هستي كنارش

تو انگار يادت رفته مزه تلخ روزهاي نبودنهايمان را

تو انگار يادت رفته پيوند دلم را با دلت

تو انگار يادت رفته بي تو مهتاب هم زيبا نيست

تو انگار يادت رفته بي تو گرمم نمي كند آفتاب هم

تو انگار يادت رفته شب هايي كه خوابيدم با خيالت

تو انگار يادتم رفته روزهايي كه شدم بيدار به اميدت

تو انگار يادت رفته .


اين روزها عجيب حال و هواي عاشقي دارن

اين تيله هاي مشكي كه جا خوش كرده اند روي چهره معصوم تو

چشم دوخته اند به دوردستها

اينجا امن ترين جاي دنياست

ميان بازوان مردانه ات

دست در دست تو انگار هراسي ندارم از كسي

دل در گرو عشق تو انگار گرمتر شده

تن با نوازشهاي تو انگار خواستني تر شده است

اينجا انگار امن ترين جاي دنياست كه مي تواني خودت باشي

از ته دل بخندي از ته دل گريه كني و ترسي از قضاوت شدن نداشته باشي

اينجا امن ترين جاي دنياست كنار تو فراموش مي كنم خستگيهايم را درماندگيهاي گاه به گاهم را

من چه دل سپرده ام به عشق

من چه دل داده ام به تو

مي دانم گاهي كابوس نبودت ترسناك مي كند عشق را

اما باز به خودم و با خودم مي گويم اين بار همه چيز فرق دارد

من گاهي به اندازه تمام عروسكهاي كه برايم خريدي بچه مي شوم

گاهي بيشتر از تمام كودكان دور و برت بي منطق مي شوم

اما انگار خاصيت عشق همين است

شبهايي كه خيالت را در آغوش مي گيرم صبحهايي كه با لبخند به خيالت صبح بخير مي گويم و مي دانم كسي جز تو نمي تواند اين صبحها را بخير كند كسي جز تو نمي تواند صبح به من اميد دوباره بيدار شدن دهد و هيچ خيالي جز خيالت نمي تواند صبحها دستم را بگيرد و مرا به دنيا بازگرداند تمام آرزوهايم را با تو مي بينم انگار جز تو آرزويي ندارم من براي زنده ماندن حتي نفس كشيدن ترا مي خواهم و اين حجم از عشق چقدر لذت بخش و چقدر ترسناك است و من با همين لبخند نه مي گويم به تمام ترسهايم و باز از نو بيشتر از قبل ترا مي خواهم كنارت هستم و دلتنگ تو بايد نديده بداني حال و روزم را دور از تو


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها